بسم الله
قبل ترها تو همین وبلاگ نوشته بودم که پاییز رو دوست ندارم , و از خزان و پاییز فراری ام ، چون حس غمگین بودن رو به من القا میکنه و کلی خاطره ی مرگ و از دست دادن عزیزانم واسم زنده میشه.
اما نمیدونستم که گذر زمان و خاطرات خوب زندگی مشترک ، اونقدر این حس رو عوض میکنه که یه روز عاشق پاییز بشم و اون قدم زدن های دونفره ی پارک و در نهایت حس خوب چای خوردن و گپ زدن در کنار همدیگه ...
حالا وقتی پاییز شروع میشه ، دوباره شور و شوق زمان نامزدی واسم زنده میشه و کلی خاطرات خوب ...
حالا عاشق تک تک برگ های خشک زرد و نارنجی و قرمز ِ درخت های پاییزم !
حالا صدای خش خش برگ ها زیر پاها رو دوست دارم چون "تو " رو کنارم دارم و هر روز بیشتر از روز قبل به زندگیمون عشق می ورزم .
حالا پاییز تکرار تموم روزهاییه که خدا " تو " رو به من داد تاطعم خوشبختی رو بیشتر از قبل بچشم .
حالا پاییز فصل شروع ِ دلدادگی و یکی شدن جاده ی زندگی من و تو و تبدیل به " ما " شدن ِ ...
خدایا بابت تموم چیزهایی که به روسیاه ترین بنده ت دادی و اون همش ناسپاسی کرد ، ازت ممنونم و دوستت دارم .
پ.ن.1 : نمیدونم چراجدیدأ کمتر دستم سمت وبلاگ نویسی میره . باید دوباره نوشتن رو شروع کنم !
پ.ن.2 : خیلی التماس دعا / یا علی مدد